نظری اجمالی به تعاریف شخصیت نشان میدهد که تمام معانی شخصیت را نمیتوان در یک نظریه خاص یافت. بلکه در حقیقت تعریف شخصیت بستگی دارد به نوع تئوری یا نظریه هر دانشمند در این رابطه پروین[۴۳] و لوئیس[۴۴] چنین بیان میکنند: همه نظریه های شخصیت بر این باورند که عوامل درونی ارگانیسم و رویداد های محیط اطراف در تعیین رفتار فرد موثرند با این وجود نظریهها در اهمیتی که به عوامل درونی و بیرونی میدهند و در تفسیری که از ارتباط این دو به عمل میآورند از یکدیگر متفاوتند (به نقل از پروین؛ ترجمه جوادی وکدیور،۱۳۸۱). در همین رابطه ربر[۴۵] (۱۹۹۵) نیز معتقد است که بهتر است شخصیت را بر حسب دیدگاههای نظریههای مختلف شخصیت مشخص کنیم (به نقل از کریمی، ۱۳۸۲)؛ لذا در ادامه به بررسی نظریه های شخصیت میپردازیم.
۲-۱-۱-۱- اساس شخصیت
رشد شخصیت و عوامل مداخله کننده در آن یکی از دشوارترین مسایل روانشناسی میباشد و در مورد آن نظریات متعددی وجود دارد. اساس تشکیل دهنده شخصیت از محیط و توارث سرچشمه میگیرد. گر چه عوامل جسمانی و فیزیولوژیک و یا آنچه از طریق توارث انتقال مییابد، تنها عناصر ایجاد کنندهی شخصیت نیستند ولی نمیتوان تفاوتهای فردی را که در مورد فعالیت – تحریک پذیری و ترس از اوان کودکی مشاهده میگردد، انکار نمود. از ایام قدیم رابطه میان ساختمان جسمانی بدن و خصوصیات رفتاری مورد نظر فلاسفه بوده است و با توجه به ترشحات و مایعات بدن بقراط مزاجهای چهارگانه معروف خود را عرضه داشت که هر یک معرف خلق و خوی شخصیت خاصی بودند. در نظریه های تیپ شناسی دانشمندانی چون کرچمر و شلدون کوشیدند رابطۀ میان ساختمان بدن و صفات شخصیت را توصیف کنند (عظیمی، ۱۳۵۷ ).
سنگ بنای اولیه شخصیت از هنگامی گذاشته میشود که یک سلول جنسی نر با یک سلول جنسی ماده ترکیب میشود و سلول تخم را به وجود میآورد. بدین ترتیب نخستین تمایز شخصیتی که جنسیت است با ترکیب خاص کروموزومی مشخص میشود. ژنها که در واقع انتقال دهنده صفات هستند، بسیار با ثبات آند و تنها جهش و تغییرات خاص محیطی قادرند در آنها تغییر ایجاد کنند. دستگاه عصبی انسان نیز که از طریق تکانه های عصبی اداره کننده فعالیتهای انسان است، میتواند در تفاوت میان شخصیتها موثر باشد. پاولف تفاوتهای شخصیتی را بر حسب فرآیند های انگیختگی و بازداری توجیه کرده است. نقش هورمونهای گوناگون نیز در تعیین و شکل دهی شخصیت بسیار حائز اهمیت است، غالب این هورمونها که ترشحات غدد درون ریز هستند، کنترل رشد جسمی و حتی خلق و خوی انسان را بر عهده دارند. اما ویژگی های وراثتی برای تحقق یافتن و رشد خود به زمینه ای مناسب نیاز دارند و این محیط است که چنین زمینه ای را میتواند فراهم سازد. هر قدر فرد از نظر ویژگی های وراثتی ممتاز و برجسته باشد، اگر در محیطی نامناسب قرار گیرد تواناییهای ارثی او امکان کمتری برای شکوفا شدن پیدا خواهند کرد (کریمی، ۱۳۸۲ ). برخی از خصوصیات جسمانی معلول عوامل محیطی است. تجربیات ابتدایی کودک و محیط قبل از تولد و همچنین کمبود های عاطفی او در رشد بعدی شخصیتش موثر خواهد بود. محبت مادر اهمیت خاص دارد. کمبود مهر مادر سبب کمبود های حسی گردیده و در رشد شخصیت اخلال ایجاد میکند. روش تعلیم و تربیت نیز عامل مهمی در رشد شخصیت میباشد. مهمترین عامل ایجاد کننده شخصیت نامطلوب و نامتعادل محیط خانوادگی نامناسب و ناسالم است. طبقه اجتماعی که خانواده در آن قرار دارد و همچنین فرهنگ اجتماعی وی در شکل دادن شخصیت نهایت اهمیت را دارد (عظیمی، ۱۳۵۷). نکته قابل توجه این است که کدامیک از این دو عامل (محیط و وراثت)، در شکل دهی شخصیت نقش مهمتری دارند. پاسخ به این سؤال بسیار مشکل و عملاً غیر ممکن است، زیرا دو عامل وراثت و محیط غالباً با یکدیگر در تعامل بوده، مرز مشخصی بین آنها نمیتوان تعیین کرد. به طور کلی میتوانیم بگوییم که هم محیط و هم وراثت در تعیین شخصیت افراد نقش دارند. هر فرد با مجموعه ای از قابلیتها و ظرفیتها برای پیدا کردن شخصیت خاصی به دنیا میآید. اما این محیط اوست که تعیین میکند این قابلیتها و ظرفیتها به چه میزانی شکوفا شده و به ظهور برسند، و بالاخره تعامل این دو عامل، شخصیت خاصی را در فرد پایه ریزی میکند (کریمی، ۱۳۸۲).
۲-۱-۱-۲– مبنای زیستی شخصیت
در تکوین شخصیت دو عامل کلی نقش دارد که شامل عوامل زیستی[۴۶] و عوامل اجتماعی[۴۷] میشود.
عوامل زیستی معمولاً به ارث میرسد و از همان ابتدا در فرد وجود دارد. عوامل اجتماعی محصول محیط اجتماعی است، محیطی که فرد اولین سالهای زندگی خود را در آن گذرانده است، یعنی خانواده، مدرسه، اشخاصی که با او ارتباط داشتهاند، موفقیتها و شکستهای اولین دوران کودکی. مهمترین این عوامل عبارتند از:
الف– جنس: که یکی از عناصر زیستی است که آشکارا در تعیین شخصیت نقش دارد است. تفاوتهای زیستی زن و مرد بسیار متعدد و متفاوت است. این تفاوتها در شکل ظاهری بدن، فیزیولوژی و مخصوصاً غدد درون ریز آشکارا به چشم میخورد. وجود تفاوتهای روانی بین زن و مرد نیز از قدیم مورد تایید بوده است و مطالعه این تفاوتها در حال حاضر یکی از فصول مهم «روان شناسی تفاوتهای فردی» را تشکیل میدهد. تفاوتهای مربوط به جنس را میتوان از جنبه های مختلف مورد بررسی قرار داد که یکی از این موارد اعمال حسی – حرکتی است که میتوان گفت زنها، نسبت به مردها، در تشخیص رنگها و ادراک سریع اندازهها برتری قابل ملاحظه ای دارند. امروزه جای تردید باقی نمانده است که کوررنگی جنبه ارثی دارد و از صفات وابسته به جنس است، زیرا تعداد مردان کور رنگ شانزده برابر تعداد زنان کور رنگ است. حتی اگر افراد کور رنگ را کنار بگذاریم، باز هم برتری زنها بر مردها، از نظر ادراک رنگ، به راحتی تایید میشود. از نظر اعمال حرکتی، نیروی ماهیچه ای، سرعت و دقت در اعمالی که گستردگی بیشتر دارند، تفاوتها به نفع مردهاست، اما از نظر قابلیت و مهارت انگشتان باز هم برد با زنهاست. شنوایی زنها قویتر از شنوایی مردهاست. یکی دیگر از موارد اعمال ذهنی است که در زمینه تواناییهای ذهنی، با آزمونها اندازه گیری میشود، باز هم تفاوتهایی بین زن و مرد وجود دارد. به نظر میرسد که زنها، نسبت به مردها، در آزمونهای کلامی و حافظه بصری امتیازهای بیشتری کسب میکنند، حال آنکه مردها در آزمونهای غیر کلامی، مخصوصاً در آزمونهایی که استعدادهای تجسم فضایی را میسنجند، برتری نشان میدهند. در استعداد عددی نیز مردها برتری دارند. البته این تفاوتها روز به روز کم میشود(http://barzkar2.persianblog.ir/).
مورد سوم از تفاوتهای مربوط به جنس مربوط به عواطف[۴۸]، نگرشها[۴۹] و رغبتها[۵۰] میباشد که در این زمینهها نیز تفاوتهای زن و مرد کاملاً آشکار است اما تفسیر آنها کار آسانی نیست. مردها بیشتر از زنها رفتار سلطهجویانه و پرخاشگرانه نشان میدهند. مردها بیشتر پرخاشگری فیزیکی نشان می دهند و پرخاشگری زنها، کلامی است. این تفاوت حتی در دوران خردسالی مشاهده میشود. پسر بچهها بیشتر به اشیا و دختر بچهها بیشتر به روابط اجتماعی علاقه نشان میدهند. زمینه دیگری که در آن بین زن و مرد، تفاوتهای مهمی میبینیم عبارت است از تمایل به نوروتیک بودن، هیجانی بودن یا بی ثباتی هیجانی. تعداد رفتارهای نوروتیک، مثلاً، جویدن ناخن و مکیدن انگشت، در بین دختر بچهها بیشتر از پسر بچه هاست. جلوه های غیر ارادی هیجان نیز در زنان چشمگیر تر از مردان است. مثلاً، آستانه درد زنان پایینتر از آستانه درد مردان است و به همین دلیل در مقابل کوچکترین آسیب احساس درد میکنند. اجرای پرسشنامه های خودشناسی، پرسشنامههایی که سؤالات آنها به نشانه های نوروتیک بودن مربوط میشود، نتایج زنها را بیشتر از مردها نشان میدهد. در مقابل میتوان اختلالهای رفتاری دیگری نام برد که در اکثر فرهنگها، بیشتر از جانب مردها سر میزند. اگر همه تفاوتها مشاهده شده بین زن و مرد را جمع آوری کنند، تهیه آزمونهایی که بتوانند تفاوتهای روانی آنها را آشکار سازند امکان پذیر خواهد بود. این آزمونها نشان خواهد داد که یک مرد چقدر از صفات مردانه و یک زن چقدر از صفات زنانه را داراست. اعتقاد بر این است که اگر در این آزمونها، توزیع نتایج یک زن بر توزیع نتایج مردان و، بر عکس توزیع نتایج یک مرد بر توزیع نتایج زنان به طور کامل منطبق باشد، زیاد خوشایند نخواهد بود. اما تحقیقات جدید نشان میدهد، مردانی که برخی صفات زنانه و زنانی که برخی صفات مردانه دارند، بهتر میتوانند سازگاری نشان دهند. مردانی که معتقدند حتماً باید صفات مردانه نشان دهند و زنانی هم که تنها صفات زنانه نشان میدهند، در زندگی زناشویی سازگاری کمتری دارند.
آخرین مورد از تفاوتهای مربوط به جنس، تفسیر اعمال مردان و زنان است و این یعنی اینکه در یک فرهنگ معین، مردان و زنان از نظر شخصیت تفاوتهای آشکاری دارند، واقعیتی است که با قاطعیت به تایید رسیده و با دقت تحلیل شده است. تفسیر ریشه این تفاوتها کار آسانی نیست. بدیهی است که در مورد بعضی از آنها، مثلاً نیروی بازو، عوامل زیستی نقش بسیار مهمی بر عهده دارند. در مورد بعضی دیگر، تمیز سهم عوامل زیستی و نقشهای اجتماعی کار دشواری است. مثلاً، برتری پسر بچهها بر دختر بچهها، در زمینه استعدادهای مکانیکی، شاید به این علت باشد که در فرهنگ ما پسربچهها را از همان دوران خردسالی تشویق میکنند که با اسباب بازیهای مکانیکی بازی کنند، حال آنکه دختر بچهها را از بازی کردن با این نوع اسباب بازیها باز میدارند، در عوض، دختر بچهها را تشویق میکنند که عروسک بازی یا مهمان بازی کنند. این نوع ملاحظات را میتوان در مورد سیار زمینه های تفاوت نیز مشاهده کرد. در این خصوص، موضوع روانشناسان امروزی به شرح زیر است: از نظر تواناییهای جسمی، ذهنی و ویژگیهای شخصیتی، بین زن و مرد تفاوتهای آشکاری وجود دارد. این تفاوتها تا اندازه زیادی معلول عوامل محیطی است. با این وجود این، باید پذیرفت که در اثر عوامل محیطی و دامنه تفاوتهای دو جنس، تحت کنترل عوامل زیستی است. محیط میتواند تفاوتها را افزایش یا کاهش دهد، اما هیچ محیطی نمیتواند، به طور کامل، مرد را به زن و زن را به مرد تبدیل کند یا تفاوتهای آنها را به طور کلی از بین ببرد (کریمی، ۱۳۸۲).
ب : سن
ساخت شخصیت هر فرد به همراه افزایش سن او تغییر مییابد. این تغییر، با اینکه تحت نفوذ مجموعه ساختهای بدنی، دستگاه غدد درون ریز و دستگاه عصبی است، بیشتر تحت تأثیر بلوغ زیستی است. در این خصوص، نقش برخی مراحل اهمیت ویژه دارد، مراحلی که در آنها بحرانهای زیستی به وجود میآید، مثل تولید اسپرم در پسرها و و شروع عادت ماهانه در دخترها. بدون آنکه بخواهیم نقش عوامل زیستی در رشد شخصیت را کم ارزش جلوه دهیم، لازم است یادآوری کنیم که بحرانهای زیستی و بحرانهای روانی به طور همزمان به وجود میآیند. بلوغ جنسی، یعنی عبور از مرحله کودکی به مرحله بزرگسالی، در فرهنگهای پیشرفته معمولاً با دشواری طی میشود. شروع عادات ماهانه، برای دخترهای جوان حالت روانی تازه ای به وجود میآورد که اغلب با نافرمانی، بیزاری از خانواده، مخصوصاً عدم اطاعت از مادر بروز میکند. همان طور که در مورد اثر جنس در شخصیت اشاره کردیم، عوامل زیستی و عوامل محیطی در اینجا نیز دست به دست میدهند و در تغییر شخصیت نوجوان موثر واقع میشوند (کریمی، ۱۳۸۲).
ج- عوامل عصبی – غددی[۵۱]
در تعیین شخصیت هر فرد، نقش غدد درون ریز، که عملکرد آنها را دستگاه عصبی مرکزی هماهنگ میکند، از اهمیت خاصی برخوردار است. یکی از علل اصلی تفاوتهای جنسی، تفاوت در ترشح غدد درون ریز است و حتی رشد عمومی فرد را نیز تا اندازه زیادی همین غدد کنترل میکنند. در حیوانات برداشتن بعضی غدد، در رفتار آنها، تغییرات کامل اختصاصی ایجاد میکند. مثلاً اخته کردن برخی حیوانات موجب میشود که آنها صفت پرخاشگری و تمایل به سلطه جویی را از دست بدهند. در مورد انسانها نیز اختلال در ترشح غدد درون ریز تغییراتی را در شخصیت به وجود میآورد (تحریک پذیری کسانی که غده تیروئید آنها ترشح زیادی دارد، عدم حساسیت کسانی که تیروئید آنها ترشح کمی دارد، ضعف عصبی افرادی که غده فوق کلیوی آنها ترشح لازم را ندارد( http://barzkar2.persianblog.ir/ )
برخی مؤلفان، سعی کردهاند نشان دهند که غدد درون ریز در تعیین شخیصت نقش بسیار قطعی دارد. تلاشهای این افراد بسیار جالب و درخور توجه است اما هنوز به نظر نمیرسد که یافته های آنها از طرف همه صاحب نظران مورد قبول واقع شود. درست است که نقش عوامل عصبی – غددی در تعیین نوع شخصیت مورد قبول است، به نظر میرسد که آثار هورمونها در مورد انسانها به مراتب بیشتر از حیوانات است، زیرا با آثار روانی محیط درهم میآمیزد و پیچیده تر میشود. تحقیقات نشان میدهد که اخته کردن حیوانات میتواند شخصیت آنها را دگرگون سازد، اما این عمل، در مورد انسانها، بر حسب این که در چه شرایطی انجام گیرد، نتایج کامل متفاوتی نشان میدهد. مثلاً، شخصیت خواجه های شاهان قدیم با شخصیت سربازانی که به علت جراحات جنگی اخته میشدند، تفاوت کامل داشت
۲-۱-۲- عوامل اجتماعی شخصیت :عوامل اجتماعی موثر در شکل گیری شخصیت، ساختهایی را در بر میگیرند که از عناصر زیر تشکیل میشوند : محیط خانواده، گروهی از خانواده به آن تعلق دارد و فرهنگی که گروه به آن وابسته است. عوامل اجتماعی معمولاً تحت عنوان عوامل نهادی به کار میروند و منظور از نهادی بودن آنها این است که به طور ارادی وارد عمل میشوند و استمرار دارند که برخی از آنها موارد زیر را شامل میشود. (کریمی، ۱۳۸۲ )
الف: تعلیم و تربیت
مجموعه اقداماتی که گروه اجتماعی اتخاذ میکند تا کودک با برخی موقعیتها روبرو شود و به کمک یادگیری، شخصیت او شکل بگیرد، اصطلاحاً تعلیم و تربیت در معنای وسیع کلمه نامیده میشود. در اکثر فرهنگها، تعلیم و تربیت نشانه های سنتی دارد و از طرف کسانی که آن را به کار میبرند کامل پذیرفته شده است؛ بنابراین نیاز ندارد که با بررسیهای علمی توجیه شود. در اجتماع پیشرفته امروزی، از بین رفتن این قسمت از فرهنگ سنتی، موجب شده است که تحقیقاتی در زمینه اصول تعلیم و تربیت علمی، یعنی روشهایی که میتوان مفید بودن اثر آنها در شکل گیری شخصیت را به طور آزمایشی نشان داد، انجام گیرد. باری، نباید فراموش کرد که آثار نوع تعلیم و تربیت خاص را فقط میتوان پس از گذشت یک زمان طولانی مطالعه کرد. مثلاً، اگر بخواهیم نتایج شیوه از شیر گرفتن کودک در شخصیت او بدانیم، دست کم باید بیست سال صبر کنیم، زیرا از نیم قرن پیش توصیههایی که در این خصوص پیشنهاد شده، بر اساس فرضیهها به عمل آمده است نه بر اساس نتایج عینی و چون اکثر آنها با یکدیگر تناقض دارند ما را در حالت عدم اطمینان نسبی نگه میدارند (نوری، ۱۳۶۸ )
ب: نقش اولین سالهای زندگی: یکی از نظریههایی که مکتب روان کاوی ارائه کرده و کمتر مورد اعتراض قرار گرفته، اثر بنیادی اولین سالهای زندگی در رشد و شکل گیری شخصیت است. روان شناسی آزمایشی و روان شناسی حیوانی، در تایید این ادعای روان کاوی، نتایج تایید شده زیادی فراهم آوردهاند. اولین سالهای زندگی با دوره تغییر شکل سریع ساختهای عصبی همراه است. در این دوره، چون ساختهای عصبی از قدرت پذیری بالایی برخوردارند، یادگیریها، هم به سرعت انجام میگیرد و هم پایداری بیشتری نشان میدهد. مکانیسمهایی که اجتماعی شدن کودک را تعیین میکنند انواع مختلف دارند و هنوز تا حد زیادی به صورت فرضیه مطرح هستند. از نظر مکتب روان کاوی، دو عامل تعیین کننده اصلی عبارتند از توالی مراحل رشد جنسی، در معنای وسیع کلمه و همانند سازی (شولتز، دوان؛ ترجمه یوسف کریمی و دیگران،۱۳۸۴).
۲-۱-۲-۱- مراحل رشد جنسی[۵۲] :از نظر مکتب روان کاوی، کلیه اقدامات اجتماعی، که توالی موزون مراحل رشد جنسی را فراهم میآورد، یا بر عکس، آن را مختل میسازد، بر روند شکل گیری شخصیت اثر بنیادی دارد. در واقع، انواع مختلف شخصیتهای نابهنجار نوعی اختلال در مراحل اول رشد جنسی (دهانی، مقعدی، آلتی) دارند. همچنین روان کاوان معتقدند که شیوه تغذیه کودک (به کمک سینه مادر یا پستانک، در ساعات معین یا مطابق با درخواست) تاریخ و شیوه از شیر گرفتن، تاریخ و میزان سختگیری در کنترل مدفوع، همه میتوانند در شکل گیری شخصیت نقش داشته باشند. تحقیقات تجربی متعددی که برای تایید این ادعا به عمل آمده، تا امروز نتایج متناقضی به بار آورده است (شولتز، دوان؛ ترجمه یوسف کریمی و دیگران،۱۳۸۴).
۲-۱-۲-۲- همانند سازی[۵۳] :دومین عاملی که اهمیت آن در روان کاوی مورد تایید قرار گرفته، فرایند همانند سازی است، همانند سازی، یعنی تمایل پسر به قبول صفات پدر و تمایل دختر به قبول صفات مادر یعنی احتمالاً شخص دیگری از جنس خود. همانند سازی در واقع نوعی تقلید ناآگاهانه از نمونه های رفتاری والدین است که به کمک مکانیسم درون فکنی انجام میگیرد. شکل گیری شخصیت به صورت اجتماعی شدن تدریجی ظاهر میشود و مکتب روان کاوی، در رشد آن، همانند سازیهای متوالی و متعددی را موثر میداند. شکل گیری من برتر یا فراخود، که در صفحات بعد از آن صحبت خواهیم کرد، مخصوصاً به درون افکنی امر و نهی پدر و مادر وابسته است.
همان طور که بی نظمی در توالی مراحل جنسی به اختلالهای شخصیتی (شخصیتهای نوروتیک) منجر میشود، بی نظمی در همانند سازی نیز اختلالهای شخصیتی به وجود میآورد. تجربه های عادی زندگی، صحت این ادعاها را تایید میکند، زیرا اکثر شخصیتهای نابهنجار به خانوادههایی تعلق دارند که مسیر زندگی طبیعی خود را طی نکردهاند. مثلاً، یکی از والدین در سرنوشت فرزندان نقش نداشته یا بین آنها تفاهم نبوده است. در این نوع خانوادهها، چون شرایط مساعد همانند سازی فراهم نمیشود، کودکان اختلالهای رفتاری پیدا میکنند. ( http://barzkar2.persianblog.ir/ )
۲-۱-۳- نظریه های فروید، که بر ۵۰ سال درمان بیماران مبتلا به اختلالات هیجانی استوار است .۲۴ جلد کتاب را به خود اختصاص میدهد، که آخرین آنها، خلاصه روانکاوی در سال ۱۹۴۰ یک سال پس از مرگ او منتشر شده است. فروید ذهن انسان را به کوه یخ شناوری تشبیه میکرد که بخش کوچک آن که بر سطح آب نمایان است نمودار تجارب هشیار و بخش بسیار بزرگتر زیرین آن نمودار ناهشیار است، یعنی انبار تکانه ها، شهوات و خاطرات غیرقابل دسترس که بر افکار و رفتار ما تأثیرمی گذارند. فروید معتقد بود شخصیت از سه نظام عمده تشکیل شده است که عبارتند از نهاد[۵۴]، خود[۵۵]، فراخود[۵۶].هر یک از این نظامها کارکردهای خاص خود را دارند لیکن از راه تعامل با یکدیگر است که به رفتار انتظام میبخشد (اتکینسون و همکاران،۱۳۸۱) .
نهاد : نهاد ابتداییترین بخش شخصیت است که در نوزاد وجود دارد و بعدها خود و فراخود از آن منشعب میشوند. نهاد از تکانه ها یا سائق های زیستی نظیر نیاز به غذا، آب، دفع فضولات بدن، اجتناب از درد و گرایش به لذت جنسی تشکیل میشود. فروید معتقد بود که پرخاشگری نیز یک سائق اساسی زیستی است. نهاد در پی ارضای فوری این تکانه ها است. نهاد همچون کودکان خردسال بر اساس اصل لذت عمل میکند، یعنی کوشش دارد که بدون اعتنا به مقتضیات از درد بگریزد و لذت کسب کند. خود: همراه با پیشرفت یادگیری کودک در زمینهی توجه به مقتضیات واقعیت، بخش جدیدی در شخصیت به نام خود به وجود میآید. خود از اصل واقعیت تبعیت میکند، یعنی اینکه ارضای تکانه ها تا هنگام فراهم آمدن شرایط مناسب باید به تأخیر. خود در واقع مدیر اجرایی شخصیت است زیرا اوست که تصمیم میگیرد چه فعالیتهایی مناسب است و کدام تکانه های نهاد باید ارضا گردد و به چه شیوه ای، خود بین خواسته های نهاد و واقعیات جهان و مقتضیات فراخود میانجیگری میکند.
فراخود: بخش سوم شخصیت یعنی فراخود معرف بازنماییهای درونی شده آن دسته از ارزشها و اخلاقیات جامعه است که توسط والدین و افراد دیگر به کودک آموخته میشود. فراخود در واقع همان وجدان فرد است و دربارهی درست یا غلط بودن اعمال فرد داوری میکند. نهاد در جستجوی لذت است. خود به آزمون واقعیت میپردازد و فراخود درگیر کمال طلبی است. فراخود در جریان واکنشهای کودک به پاداش و تنبیهات والدین به وجود میآید و دربردارنده ی وضعیتهایی است که کودک به خاطر آنها یا تنبیه و سرزنش شده و یا پاداش دیده است (اتکینسون و همکاران،۱۳۸۱ ) .
۲-۱-۴- نظریه بقراط :
اعتقاد به اینکه بین ساختمان بدن و مزاج یا خلق و خوی افراد رابطه وجود دارد از عقاید پایدار تاریخ بشری است یکی از قدیمیترین این طبقه بندیها، طبقه بندی «بقراط» است که اشخاص را بر حسب اینکه کدام یک از مزاجها بر آنها مسلط باشد به اخلاط چهارگانه :سودایی، دموی، بلغمی و صفراوی تقسیم کرده. بقراط برای هر یک از این نمونهها مختصات روانی و بدنی خاصی قایل بود. بقراط (حدود ۴۶۰ ۳۷۵ ق. م) شخصیت آدم را تابع مزاج میپنداشت که شامل انسانهای دموی مزاج که آدمی است خوش گذران، خوش بین، جدی و فعال، بدون عمق و سطحی؛ بلغمی مزاج که دارای بدنی پرچربی و قطور، و دارای اخلاقی زود آشنا، اجتماعی، کم فعالیت، وارفته و کند ذهن، صفراوی مزاج که باریک اندام، دارای پوست بدنی معمولاً گرم و خشک و زیتونی رنگ، و از نظر اخلاقی تند خو، زود خشم، جاه
طلب و حسود و ثابت قدم. سوداوی مزاج که سیه چهره و دراز اندام، دارای قیافه ای پرحرکت و چشمانی درخشان، از لحاظ شخصیتی مضطرب، نگران، ناراضی، بدبین، پر جنب و جوش ولی بدون پایداری و استقامت (ستوده،۱۳۸۲).
از نوشته های آیزنک[۵۷] به خوبی برمیآید که او برای مبنای زیستی شخصیت اهمیت خاص قائل است. در این مورد توجه او بیشتر به دستگاه عصبی مرکزی و به خصوص به جلوگیریهای کرتکس معطوف است و معتقد است به اینکه روان نژندی ناشی از تحریک پذیری سیستم عصبی خودکار است، و درون گرایی و برونگرایی بر پایه ویژگیهای سیستم عصبی مرکزی قرار دارند؛ و نیز داروهای مخدر بر جلوگیریهای کرتکس میافزاید و از تحریک آن میکاهد، در نتیجه سبب رفتار برونگرایانه میشود. داروهای محرک برعکس جلوگیری کرتکس را کم میکنند و بر تحریک آن میافزاید و بدین طریق رفتار شخص جنبه درون گرایی پیدا میکند. آیزنک با تستهایی که شخصاً تهیه کرده و وسایلی که به کار برده است همزادان یک سلولی بهنجار و همزادان یک سلولی روان نژند را مورد آزمایش قرار داده و ملاحظه کرده است که در آنها همبستگی رفتار ناشی از بی ثباتی شخصیت و همبستگی ناشی از رفتار طبیعی ۸۵/۰ است در صورتی که در همزادان عادی این همبستگی فقط ۲۱/۰ است حاصل اینکه به اعتقاد آیزنک ارث زیست آدمی در بی ثباتی و همچنین در درون گرایی و برونگرایی او بی تأثیر نیست (سیاسی، ۱۳۷۱).
۲-۱-۵- مراحل رشد روانی جنسی[۵۸] شخصیت
فروید معتقد بود که الگوی شخصیت افراد بزرگ سال در اوایل زندگی تشکیل شده و تا پنج سالگی تقریباً به طور کامل شکل گرفته است. کودک در این مراحل از لحاظ جنسی خود انگیخته است، به این معنا که با تحریک مناطق شهوت انگیز بدن، یا بر اثر تحریک شدن توسط والدین یا پرستاران به هنگام مراقبت از کودک، به لذت شهوانی دست مییابد. هر مرحله در منطقه شهوت انگیز خاصی متمرکز میشود.
مرحله دهانی[۵۹] از تولد تا دومین سال زندگی ادامه دارد در این مرحله، تحریک دهان، مانند مکیدن، گاز گرفتن و بلعیدن، نخستین منبع ارضای شهوانی است. ارضای نامناسب (بیش از اندازه یا کم) در این مرحله ممکن است یک شخصیت دهانی را به وجود آورد که در این صورت، شخص به عادتهای دهانی مانند سیگار کشیدن، بوسیدن، و خوردن علاقه وافر پیدا میکند. فروید معتقد بود که بسیاری از رفتارهای بزرگسالی را از خوش بینی افراطی گرفته تا مسخره کردن و بدبینی، میتوان به رویدادهایی که در مرحله رشد دهانی به وقوع پیوستهاند نسبت داد (شفیع آبادی،۱۳۸۵). در مرحلهی مقعدی[۶۰] ارضای جنسی از دهان به مقعد تغییر مکان میدهد و کودک از تحریک منطقه مقعدی لذت میبرد. در این مرحله که با آموزش توالت رفتن همزمان است، کودک ممکن است مدفوع خود را رها سازد و یا از دفع آن جلوگیری کند که در هر دو مورد پدر و مادر را به مبارزه میطلبد. تعارض در این مرحله میتواند به پرورش یک بزرگسالی مقعدی دفعی[۶۱] که شخصی است که کثیف، ولخرج، و گزافه گو، یا به بزرگسالی مقعدی ضبطی[۶۲] که بیش از اندازه با نظم و ترتیب، تمیز و وسواسی است منجر شود. ۳ در مرحلهی آلتی[۶۳] که در حدود چهار سالگی روی میدهد، ارضای شهوانی به اطراف دستگاه تناسلی تغییریافته فروید در این مرحله از رشد عقده ادیپ[۶۴] را مطرح کرد. به نظر فروید کودک در این مرحله نسبت به والد جنس مخالف عشق میورزد و از والد هم جنس که در آن زمان او را رقیب عشقی خود میداند میهراسد (فروید، ۱۹۵۴). مرحلهی نهفتگی[۶۵]، کودکانی که قادرند در برابر کشمکشهای زیاد این مرحله اولیه مقاومت کنند وارد دورهی نهفتگی میشوند که تقریباً از پنج تا دوازده سالگی ادامه مییابد. مرحلهی تناسلی[۶۶] به نظر فروید سپس در ابتدای نوجوانی که با بلوغ جنسی[۶۷] آغاز میشود، مرحلهی تناسلی فرا میرسد. رفتار غیر همجنس خواهی[۶۸] اهمیت پیدا میکند و شخص آماده شدن برای ازدواج و تشکیل خانواده را آغاز میکند (شولتز. ترجمه علی اکبر سیف و همکاران،۱۳۷۸).تأکید فروید بر عوامل جنسی منجر به آگاهی از نقش آنها در مشکلات سازگاری شد و راه را برای مطالعه علمی پدیده های جنسی هموار نمود. لیکن مشاهدات فروید به عصر ویکتوریا، عصری با معیارهای بسیار سختگیرانه، تعلق دارند و این خود روشن میکند که چرا بسیاری از تعارضهای بیماران او بر محور تمایلات جنسی آنها میچرخیده است. تعارضهای جنسی تنها علت اختلال شخصیت نیستند و حتی ممکن است علت عمده ای نیز باشد. برخی منتقدان این نکته را هم عنوان کردهاند که نظریهی فروید در زمینه -ی شخصیت تقریباً به تمامی بر اساس مشاهدات او دربارهی افراد مبتلا به اختلال عاطفی پی ریزی شده است و بنابراین ممکن است نتواند توصیف مناسبی از شخصیت بهنجار و سالم به دست دهد. به علاوه بسیاری از عقاید فرویدی قطعاً مبنی بر تبعیض جنسی مردسالارانه است. علاوه بر انتقادات باید گفت سازمان نظریهی فروید مبهم آند و تعریف آنها دشوار است. در تحقیقاتی که برای شناسایی سنخهای شخصیتی دهانی و مقعدی صورت گرفته نشان میدهد که شیوه خاص والدین در پرورش کودک بر شخصیت بعدی کودک تأثیر بیشتری دارد تا وقایع خاص که در مرحلهی معینی از مراحل رشد جنسی روی میدهد (اتکینسون و همکاران. ترجمهی محمد تقی براهنی،۱۳۸۱).
۲-۱-۶- سنجش شخصیت
هدف کلی سنجش شخصیت فراهم کردن توصیف معتبری از شخصیت و رفتار اشخاص و انجام پیش بینیهای درست از اعمال آینده آنان است. روشهای عمده سنجش شخصیت و ابزارهای آن شامل مشاهدات، مصاحبهها، پرسشنامههای شخصیت و فنون فرافکن میباشد. انتخاب یا ساختن یک ابزار سنجش شخصیت بستگی به اهداف خاص ارزیابی ما و علاوه بر آن به ویژگیهای شخصی که قرار است مورد ارزیابی قرار گیرد (سن تقویتی، جنس، تحصیلات، طبقه اجتماعی، خلق و خو، تواناییهای ذهنی او و …) و مهارت و جهت گیریهای نظری فرد ارزیاب دارد.
۲-۱-۶-۱- روشهای روان سنجی
یعنی به کار بردن ابزارهایی که اعتبار حساسیت و روایی دارند و نتایجی فراهم میآورند که با روشهای آماری قابل بررسی است. نتایج این ابزارها به صورت کمی بیان میشود آزمودنی را از نظر شخصیت مورد اندازه گیری قرار میدهد و نسبت به گروه مرجع، طبقه بندی میکنند. بنابراین، روشهای روان سنجی، شخصیت را به کمک تعدادی صفات تبیین میکنند که یکی از این روشها پرسشنامهها هستند که در ذیل به توضیح آن میپردازیم.
۲-۱-۶-۲- پرسشنامهها
پرسشنامه شخصیت نوعی پرسشنامه خود سنجی است شامل مجموعه ای از عبارتهای مربوط به ویژگیهای شخصی و رفتارها و در واقع نوعی مقیاس خود سنجی است. عمدهترین پرسشنامههای شخصیت پرسشنامه های ملاکی و پرسشنامه های مبتنی بر تحلیل عامل هستند. چند نمونه از پرسشنامه ملاکی متداول عبارتند از: پرسشنامه چند وجهی شخصیت مینه سوتا[۶۹] و پرسشنامه روانشناختی کالیفرنیا[۷۰]. خوی سنج گیلفورد زیمرمن، پرسشنامه شانزده عاملی شخصیت و پرسشنامه شخصیت آیزنک از نوع پرسشنامههایی هستند که از روش تحلیل عامل استفاده میکنند (کریمی، ۱۳۸۲).
ساخت پرسشنامهها موجب شده که از آنها به عنوان ابزارهایی که نتایجشان به صورت کمی قابل بررسی است نام برده شود. البته این ابزارها از همان ابتدا مورد انتقاد قرار گرفته است و ما به تعدادی از آنها اشاره میکنیم : پرسشنامهها چیزی را میسنجند که آزمودنی با درون نگری به آن میرسد، آنها شخصیت آزمودنی را به صورتی که خود او اظهار میدارد ارزیابی میکنند به صورتی که واقعاً هست.
درست است که پرسشنامهها معایب زیادی دارند، در مجموع میتوانند جنبه های مختلف شخصیت را ارزیابی کنند. برای اینکه پرسشنامهها بتوانند ارزیابیهای قابل اطمینانی به عمل آورند باید روایی لازم را داشته باشند، یعنی درست همان صفت یا همان صفاتی را اندازه بگیرند که برای اندازه گیری آنها ساخته شدهاند. سابق بر این روایی پرسشنامهها را از روی شکل ظاهری سؤالات آنها تخمین میزدند. یعنی اگر محتوای سؤال آشکارا با یکی از صفات شخصیت ارتباط نشان میداد، قبول میکردند که همان صفت را اندازه میگیرد. مثلاً معتقد بودند که پاسخ مثبت به سؤال «آیا دوست دارید روزهای تعطیل را تنها باشید؟ » میتواند نشانه انزواطلبی و افسردگی باشد. تجربه نشان داده است که این نوع اعتمادها نمیتواند نتایج درستی به بار آورد، زیرا آزمودنیها میتوانند به میل خود پاسخهای متضاد بدهند. امروزه روایی پرسشنامهها را به صورت آزمایشی یا از طریق تحلیل عوامل تعیین میکنند. در روش آزمایشی، ابتدا تعداد زیادی سؤال طرح میکنند، آنها را در اختیار تیپهای مختلف شخصیتی قرار میدهند و آنگاه با استخراج نتایج معلوم میکنند که چه تیپهایی به چه سؤالاتی پاسخ مثبت یا پاسخ منفی دادهاند. در روش تحلیل عوامل، از محاسبات پیچیده ریاضی کمک میگیرند که نیاز به بحثهای جداگانه دارد. برخی پرسشنامهها فقط یکی از جنبه های شخصیت را اندازه میگیرند، حال آ «که برخی دیگر چند جنبه را به طور همزمان اندازه میگیرند، لازم به یادآوری است که یک پرسشنامه معین میتواند در آن واحد چند جنبه شخصیت را اندازه بگیرد.»
از آنجا که در این تحقیق از پرسشنامه آیزنک برای بررسی ویژگیهای شخصیتی ورزشکاران استفاده گردیده است؛ لذا به ارائه توضیحات بیشتری در مورد پرسشنامه شخصیت آیزنک پرداخته میشود.
اولین آزمونی که در زمینه شخصیت توسط آیزنک در سال ۱۹۵۳ تهیه شد پرسشنامه پزشکی مادزلی (MMQ)بود. پس از آن پرسشنامه شخصیت مادزلی (MPI) شامل ۴۸ سؤال (آیزنک ۱۹۵۹)، پرسشنامه شخصیتی آیزنک (EPI)شامل ۵۷ سؤال (آیزنک و آیزنک،۱۹۶۴)، پرسشنامه شخصیتی آیزنک (EPQ) شامل ۹۰ سؤال (آیزنک و آیزنک، ۱۹۷۵) و در نهایت پرسشنامه تجدید نظر شده آیزنک (EPQ-P) شامل ۱۰۰ سؤال (آیزنک، آیزنک و برن، ۱۹۸۵) تهیه شده است. هر چند طولانی شدن این آزمونها مقدمهای برای افزایش ابعاد شخصیتی در نظریه آیزنک است و در اصول روانسنجی طولانی شدن آزمون موجب افزایش پایایی است ولی به خاطر محدودیتهای موجود در فرصتهای انجام پژوهش و جلوگیری از خستگی بیش از حد آزمودنیها، آیزنک و همکارانش تصمیم به تهیه فرم کوتاهی از آزمون مذکور گرفتند که در این پژوهش مورد استفاده قرار گرفته است.
۲-۱-۶-۳-آزمودنیهای عینی شخصیت
آزمودنیهای عینی شخصیت ابزارهایی هستند که ماهیتهای متفاوت دارند و از روی رفتاری که افراد در جریان یک فعالیت انجام میدهند، صفات شخصیتی آنها را ارزشیابی میکنند. آزمون شناخته شده مازها یالابیرنتهای پرتئوس مشهورترین نمونه این گروه آزمونهاست. .این آزمون از تعدادی دالانهای پر پیچ و خم ترسیمی و یا درجه دشواری فزاینده تشکیل شده و نتیجه کمی این آزمون، هوش آزمودنی را نشان میدهد، اما اگر نتیجه کمی را در نظر نگیرند بلکه شیوه عمل را به حساب آورند، مثلاً نظم مسیر، عقب گردها، اضطرابها، تردیدها و … در آن صورت نمره گذاری کیفی به دست میآید که به خوبی میتواند سازگاری یا ناسازگاری اجتماعی آزمودنی را نشان دهد. علت این که این گروه آزمونها را «آزمونهای عینی» نامیدهاند این است که بعضی جنبه های شخصیت را مستقل از نظر شخصی آزمایشگر برآورد میکنند.
۲-۱-۶-۴-مشاهده[۷۱] (ارزیابی رفتار)
مشاهده های انجام شده به منظور سنجش شخصیت میتواند کنترل شده یا کنترل نشده باشد. مثالی از مشاهده کنترل شده، آزمون موقعیتی است که در آن از افراد خواسته میشود درباره یک موضوع یا مسئله به بحث بپردازند، در همین حال مشاهده کنندگان به طور غیر علنی به مشاهده و ثبت و درجه بندی رفتارهای این افراد میپردازند. مشاهده کنترل نشده بازتر یا بی ساختارتر است، اما از پایایی کمتری برخوردار بوده و بیشتر از مشاهده کنترل شده در معرض سو گیریهای مشاهده کنندگان قرار دارد. از سوی دیگر، مشاهدات کنترل نشده میتوانند مقدار قابل توجهی اطلاعات جالب به دست دهند. در هر دو نوع مشاهده، مشاهده گران سعی دارند تا حد امکان حضور خود را بدون مزاحمت کنند تا حداقل تأثیر را بر نتیجه مشاهده داشته باشند (شولتز، ۱۳۷۷).
دانلود متن کامل این پایان نامه در سایت abisho.ir |