– تفاوتهای جنسی در ابرازگری هیجانی
نتایج بسیاری از مطالعات بیانگر آن است که کیفیت ابزارهیجان در زنان و مردان متفاوت است، حال آنکه ابراز هیجان متمایز درهر دو جنس انطباقی است و به عوامل فرهنگی وموقعیتی بستگی دارد (برادی وهال[1]، ٢٠٠٠). همینطور، پژوهشهای زیادی نشان داده است که زنان بیشتر از مردان هیجانهایشان را بروز میدهند(کینگ وامونز، ١٩٩٠؛ کرینگ وهمکاران، ١٩٩٨).وهمچنین زنان نسبت به مردان ابرازگری مثبت، ابرازگری منفی و شدت هیجانی بیشتری را گزارش میدهند(گروس و جان، ١٩٩٨).مخصوصاً زنان، به دلیل هنجارهای فرهنگی، نیاز دارند که هیجانهای مثبت را به دیگران ابراز کنند.
تفاوتهای جنسی در هیجانهای مثبت، اکثراً در موقعیت هایی مانند روابط بین فردی صمیمیآشکار
میشود و زنان معمولاً بیشتر از مردان همدردی و همدلی میکنند. البته بعضی هیجانهای منفی، مانند آشفتگی، غم، تنفر و احساس آسیب پذیری، مانند ترس و احساسات کمرویی وملامت نیز بیشتر به وسیله زنان گزارش میشود. مردان، برخی از هیجان ها، مانند افتخار، اطمینان، اهانت، تنهایی واحساس گناه را فراوانتروشدیدتراز زنان نشان میدهند(برادی و هال، ٢٠٠٠).البته مردان ممکن است به این دلیل هیجان هایی مانند ترس و غم را کمتر نشان دهندکه این احساسها ممکن است آنها راکم قدرت جلوه دهد در حالی که توانایی کنترل هیجان در مردان نشانه قدرت تصور میشود.نمایش هیجان هایی مانند ترس و غم و خشم برای زنان، تهدید کننده نیست(تیمرز و همکاران، ١٩٩٨؛ به نقل از فام، ٢٠٠٠). به اعتقاد باتلر[2] (٢٠٠١) ابرازگری بیشتر در زنان، ممکن است سبب شود که بازداری، اثرات بیشتری بر آنها بگذارند و کینگ وامونز (١٩٩٠) بر این باورند که اگر چه مردان نسبت به زنان هیجانشان راکمتر بروز، میدهند ولی ممکن است آنها در عدم ابرازگری خود راحت باشند.به اعتقاد فام (٢٠٠١) تفاوتهای افراد در بازداری هیجانی، جنبه جهانی ندارد، بلکه از فرهنگ اثر میپذیرد. فام(٢٠٠١)در بررسیهای خود به این نتیجه دست یافت که مردان در جوامع هند و اروپایی بیشتر از زنان هیجانشان را بازداری میکنند ولی این تفاوت در بین آسیاییها معنا دار نیست.
نتایج پژوهش کرنیگ و گوردون (١٩٩٨) نیز این فرض را تأیید کرد که زنان بیشترازمردان هیجانهایشان را بروز میدهند. نتایج بررسی آنان نشان داد که زنان و مردان در گزارش هیجان تجربه شده تفاوتی ندارند؛ اگر چه پاسخدهی هدایت پوستی درآنها متفاوت است، به اعتقاد کرنیگ و همکاران (١٩٩٨) ویژگیهای نقش جنسیتی وابرازگری خانوادگی، ارتباط بین جنسیت وابرازگری راتعدیل میکند.
2-3-3- دو سوگرایی در ابراز هیجان
دو سوگرایی ممکن است به عنوان احساسهای هیجانی به سرعت متغیر یا به طور همزمان شدید و متضاد به یک شئ تعریف شود ،اما دوسوگرایی در ابرازگری هیجانی، اشکال مختلف، از تمایل به ابراز ولی قادر نبودن به آن، ابرازکردن بدون تمایل واقعی تا ابراز هیجان و بعداً از آن پشیمان شدن را شامل میشود.
ساختار دوسوگرایی در ابرازگری هیجانی و شیوه مقابله سرکوبگر و یا حالت دفاعی داشتن سرکوبگر، ممکن است به واسطه فرایند بازداری مشترک، ویژگیهای مشابه بسیار زیادی داشته باشد ( کینگ و امونز، ١٩٩٠). دو سوگرایی در ابراز هیجان ممکن است به عنوان یک صفت هیجانی به کار رود که در کنار گرایشهای جهانی یا قوانین نمایش فرهنگی روی تجربه هیجانی تاثیر میگذارد (کینگ، ١٩٩٨) .
دوسوگرایی را بعضی افراد آزادانه و ظاهراً بدون نگرانی از پیامدهای آن ابرازمیکنند؛ولی برخی دیگر در انتقال حالتهای هیجانی خود محافظه کارند (امونز و کلبی[3]،١٩٩۵). از نظر کینگ وامونز(١٩٩٠) دوسوگرایی در ابراز هیجان ممکن است به عنوان یک صفت هیجانی به کاررود که درکنار گرایشهای جهانی یا قوانین نمایش فرهنگی، روی تجربه هیجانی تأثیرمیگذارد (کینگ، ١٩٩٨).
یک ساختار مرتبط با ساختار هیجانی، بازداری هیجانی است (راجر و نشوو[4]، ١٩٨٧؛ کینگ و همکاران، ١٩٩٢) . بازداری هیجانی به “کاهش ابراز عاطفی، “چه به طور ارادی، مانند “بازداری فعال[5]” و چه به طور غیر ارادی، اطلاق میشود (کینگ وامونز، ١٩٩٠). راجر (١٩٧٩)، بازداری هیجانی را تمایل به بازداری و سرکوب هیجان تجربه شده، تعریف میکنند.
بازداری، به عنوان یک ساختار اساسی در تاریخچه شخصیت و سلامت مطرح میشود (کینگ و همکاران، ١٩٩٢)؛ چنانچه بازداری هیجانهای منفی، بویژه خشم به عنوان محور الگوی شخصیتی مستعد سرطان “ریختC” فرض میشود (تاکون[6] و همکاران، ٢٠٠١) و ارتباطی قوی بین کنترل هیجانی و مقدرنگری وجود دارد (واتسون[7] و همکاران، ١٩٩٩). از سوی دیگر لازاروس[8] (١٩٩٩) عقیده دارد که معتقدین به سرنوشت (آنهایی که معتقدند کنترل شخصی کمتری دارد)، بیشتر احتمال دارد که احساس افسردگی کنند. (راجر،1998) ابراز هیجان را به عنوان یک متغیر شخصیتی فرض میکنند که ارتباط بین تنیدگی و بیماری را تعدیل میکند.
بازداری هیجانهای مختلف و شیوههای بازداری در افراد متفاوت است. علاوه بر تفاوتهای فردی ماهیت، زمینه اجتماعی، بر سهولت بازداری ابراز هیجان تأثیر میگذارد.به عنوان مثال، مردم انتظاردارند که در بعضی ازموقعیتها احساسات واقعی خود را بازداری کنند.بازداری بعضی از هیجانها از بازداری هیجانهای دیگر دشوارتر است. بازداری هر هیجان، زمانی که خیلی شدید است، مشکلتر به نظر میرسد و زمانی که فقط به طور جزئی احساس میشوند، مشکل است، زیرا مردم برای شروع چنین احساسات یا نیاز برای بازداری آن، کمتر هوشیارند. بازداری بعضی از شیوههای ابراز هیجان از بقیه دشوارتر است. به عنوان مثال، بازداری علائم هیجان در صدا از بازداری چهره ای و بازداری ابراز چهره ای از بازداری علامت هیجان درحرکت بدن مشکلتر است (اکمن[9]، ١۹۸۴).
کینگ و همکاران (١٩٩٢) معتقدند که بازداری در زمینه ابراز هیجان برای تبیین ارتباط بین ابراز هیجان و سلامت به کار میرود. به اعتقاد فروید، بازداری هیجانی، یک علت مهم بیماری روانشناختی است و صحبت درمانی او برای رها سازی”عاطفه خفه شده[10]“یا ابرازی که به شدت کاهش یافته بود، طراحی شد. علی رغم تغییرات اساسی در نظریه اولیه فروید در مورد عوامل بیماری زا که، در دهههای بعدی اتفاق افتاد، این باور که بازداری هیجانی ممکن است به آشفتگی روانشناختی منجر شود، به عنوان محور اصلی، در روان درمانی روان پویشی، باقی مانده است و مطابق با آن، یک هدف مهم در درمانهای ابرازگر، رسیدن به ابراز کاملتر (به عنوان مثال، بازنمایی در آگاهی هوشیار، تجربه و ابراز در موقعیت درمانی) پاسخهای هیجانی بازداری شده است (گروس و لونسون[11]، ١٩٩٧).
به اعتقاد گروس و لونسون (١٩٩٧) بازداری رفتار ابرازگر هیجانی، فرد را از تجربه ذهنی هیجانهای منفی، مانند غم رها نمیکند و بنابراین، پنهان کردن هیجانهای فرد امکان ندارد که بتواند به عنوان روشی برای تخفیف احساس منفی، به ابجاد احساس بهتر کمک کند.آنان معتقدند که این یافته، به معنی این نیست که محدود کردن تکانههای هیجانی(مانند ضربه زدن یا فریاد زدن) هرگز مطلوب نباشد، بلکه به راحتی میتوان شرایطی را تصور کرد که تحت آن، کم کردن رفتار ابرازگر برای سلامت روانشناختی خود و دیگران بهتر است.به عنوان مثال کاهش، جلوههای افسرده ساز ممکن است احتمال دریافت کمک و زنجیرههای با فاصله از جلوههای عاطفی منفی دو طرفه را افزایش دهد و تعامل زناشویی را بهبود بخشد.
باتلر (٢٠٠٠) بر این باور است که بازداری تجربه ذهنی، هیجانهای منفی را کاهش نمیدهد، بلکه یک راهبرد نامؤثر برای کاهش آشفتگی روانشناختی است و اگربه طور نظا م دار به کار رود، میتواند به خلقهای منفی مزمن مانند افسردگی منجر شود و روابط حمایت کننده ای را که برای سلامت سودمند است، محدود نماید.
پنیبر[12] و همکارانش (١٩٩5) با طرح یک نظریه راجع به بازداری، اظهار داشتند که شکست برای مواجهه با رویدادهای تنیدگی زا، به سلامت کمتر منجر میشود. فرض اساسی نظریه مذکور این است که فرایند فعال بازداری افکار، احساسها و رفتار، نیازمند کار زیستی است و وقتی که افراد نیاز به محبت در مورد تجارب آسیب زا را بازداری میکنند و هیجانهایشان را بروز نمیدهند، تنیدگی جایگزین شده در بدن آنها، به افزایش آسیب پذیری به فرایند تنیدگی بیماری منجر میشود.
همچنین بک[13] (1989) ، یک دیدگاه اجتماعی- تحولی[14] ارائه داد که در آن، یک تبیین نظری جامع برای ارتباط مؤلفههای زیستی-روانی-اجتماعی بازداری هیجان مطرح میشود.باک عقیده دارد که افراد یاد میگیرند که حالتهای هیجانی خود را به وسیله یک فرایند پسخوراند اجتماعی[15] برچسب بزنند و درک کنند. این فرایند در شرایط روابط صمیمیروی میدهد. ماهیت گیج کننده این روابط در افراد متعارض هیجانی، انتظار میرود که توانایی این افراد را برای استنباط و بیان حالت هیجانی آنها، کاهش دهد. همان گونه که روابط صمیمیبه عنوان مکانیزمهای تنظیمی- زیستی کار میکند، مکانیزمهای زیست شناختی درون فرد، به وسیله پسخوراند ابرازگر در دیگران تنظیم میشود. یقیناً برای درک کامل مکانیزم هایی که تعارض به وسیله آن تندرستی را متأثر میسازد، باید به سه سطح تحلیل روانشناختی، زیست شناختی و اجتماعی و همین طور روابط بین این سطوح توجه نمود. الگوی عدم تناسب پسخوراند اجتماعی باک ممکن است تبیین کند که چرا افرادمتعارض هیجانی هم تندرستی و هم دسترسی به حمایت اجتماعی کمتری را گزارش میدهند (امونز و کلبی، ١٩٩۵).
نتایج برخی مطالعات نشان داده است که بازداری ابراز هیجان با افکار وسواسی و نشخوارها که شامل خود ارزیابی منفی و اسنادهای درونی[16] در موقعیت شکست هستند، مرتبط است (کینگ و همکاران، ١٩٩٢) و به افزایش فعالیت سمپاتیکی منجرمیشود. مخصوصاً اگر بازداری هیجانی، مزمن وانعطاف ناپذیر باشد، عملکرد شناختی را کم میکند (گروس و لونسون، ١٩٩٧). همچنین در طولانی کردن فعالیت فیزیولوژیکی، مانند بهبود درنگیده تنش ماهیچه ای، به دنبال تنیدگی، نقش دارد (کیرز[17] و همکاران، ١٩٩۵؛ به نقل از راجر و همکاران، ٢٠٠١). و ممکن است فشار خون را بالا ببرد (راتر[18] و همکاران، ١٩٩٢).
فام (٢٠٠٠) معتقد است که جنسیت و فرهنگ ارتباط بین بازداری و سلامت را تعدیل میکند.او در مطالعات خود به این نتیجه دست یافت که بیشترین ارتباط منفی، بین بازداری هیجانی و سلامت، در زنان اروپایی و بیشترین ارتباط مثبت، بین بازداری هیجانی و سلامت، در مردان آسیایی است.
[1].Brady& Hall
[2]. Boulter
[3]. Calbey
[4]..Roger & Nesshoe
[5].Active Inhibition
[6] . Tacon
[7]. Watson
[8] . Lazarus
[9]. Ekman
[11] . Gross & Levenson
[12]..Peniber
[13] . Beck
[14]. Social – developmental
[15]. Social Feedback
[16].Internal Attributions
[17].Cierse
[18].Rotter