درد معنوی
در مطالعات مختلفی به نقش معنویت در سلامت روان اشاره شدهاست. کوئینگ(2001) به رابطه منفی بین معنویت، مذهب و سلامت روان دست یافت. همچنین مطالعات تجربی نشانگر روابط میان مذهب و معنویت و سلامت هستند. تعالی معنوی از نظر پیدمنت[1] (1999) مؤلفههایی دارد که بعضی از آنها شامل وحدت در زندگی، جهانشمولی، تحقق دعا، گشودگی و برونگرایی میشود. اما بدیهی است که این امر همیشه و در مورد همه انسانها صادق نیست.
اغلب بیماران در یافتن معنا و معنویت در زندگی دچار گمگشتگی و سردرگمی میشوند و باورهای معنوی مشکلزایی را در ارتباط با خود و جهان پیرامون شکل میدهند و یا اینکه بعد معنوی را در انسان به کلی نادیده میگیرند و بدین ترتیب، با انکار جنبه معنوی انسان، دچار اندیشههای پوچگرا و نومیدانه میشوند. این امر در نهایت منجر به ایجاد افسردگی و منفینگری به خود، جهان و آینده میگردد.
بدینترتیب مفهومی به نام «درد معنوی» در مقابل «سلامت معنوی» قرار میگیرد. این مفهوم شامل ناکامی در جستجوی معنایی برای خود، جهان و هستی و مرگ میشود و با مشکل در یافتن هدف در زندگی، برقراری ارتباط با جهان پیرامون، ناکامی در جستجوی جواب برای بنیاد هستی و زندگی و سردرگمی در هویت خود را نمایان میسازد. ضرورت پرداختن به این مفهوم به خصوص زمانی بیشتر نمایان میشود که تأثیر تمدن و تکنولوژی مدرن مورد بررسی قرار گیرد. نمیتوان این امر را کتمان کرد که تمدن مدرن، یکی از عوامل مهم غفلت آدمیان از اصلیترین ساحت وجودی خود یعنی روح ملکوتی بودهاست. با گسترش فرهنگ مادیگری، شاخصهای معنوی در جوامع انسانی به خصوص جوانان کم رنگ شدهاست و در این میان، تعداد فزایندهای از انسانها در تلاش برای رسیدن به یک زندگی عمیق و معنادار، راههای متفاوتی را تجربه میکنند (الکینز، به نقل از وست، 1387). اما بسیاری از آنها در یافتن جواب برای نیازهای فطری خود با شکست مواجه میشوند. باورهای دینی جوانان در مواجهه با الگوهای به ظاهر معنوی و معنایی اما در باطن مادینگر و پوچگرا، به انحراف و نهایتاً ورطه سقوط کشیده میشود. عدم توجه به این امر، مانع رشد و شکوفایی فرد شده و بیگمان هم سلامت و بهداشت روانی فرد را تهدید میکند و هم باعث فروپاشی اجتماعی و از بین رفتن ارزشهای معنوی و دینی اصیل میشود (اژدریفرد، قاضی و نورانیپور، 1389).
هنگامی که انسان در مسیر رشد، در مواجهه با شکستها و مشکلات با سؤالاتی در ذهن خود مواجه میشود، عدم پاسخ صحیح و قانعکننده به آنها میتواند عاملی در ایجاد افسردگی گردد. اساسیترین سؤالات درباره منشأ هستی و انسان، وضعیت زندگی، هدف خلقت، میزان اراده انسان در زندگی و فرجام جهان است (طباطبایی و حسینپور، 1388).
درد معنوی را میتوان ناکامی در یافتن پاسخهای صحیح و قانعکننده دانست که در مواجهه با پستیها و بلندیهای زندگی به ذهن انسان خطور میکند اما بی هیچ پاسخی برای این چالشهای فکری، او را درماندهتر و پوچگراتر از قبل میسازد.
اغلب بیماران در مواجهه با بیماری به سمت حالات معنوی روی میآورند. اما در بعضی مواقع همین باورهای معنوی مشکلآفرین هستند و بیماران پریشانهای معنوی را به عنوان عوامل استرسزا تجربه میکنند (خدابخشی، 1392). این امر بخصوص در بیماران افسردگی که با علائمی منفی همچون ناامیدی، دلسردی، بدبینی، احساس گناه و از دست دادن انرژی و علاقه، دست و پنجه نرم میکنند، بیشتر خود را نمایان میکند.
اغلب بیماران در یافتن معنا و معنویت در زندگی دچار گمگشتگی و سردرگمی میشوند و باورهای معنوی مشکلزایی را در ارتباط با خود و جهان پیرامون شکل میدهند و یا اینکه بعد معنوی را در انسان به کلی نادیده میگیرند و بدین ترتیب، با انکار جنبه معنوی انسان، دچار اندیشههای پوچگرا و نومیدانه میشوند. این امر در نهایت منجر به ایجاد افسردگی و منفینگری به خود، جهان و آینده میگردد.
یونگ (1933) در کارهای خود به این نتیجه رسید که افراد رشد یافته در جستجوی معنایی برای زندگی خود هستند و بدون حل موفقیتآمیز چنین جستجویی، زندگی بهطور غیر قابل تحملی دردناک شده و فرد دچار افسردگی عمیق میشود (برآبادی، 1383).
در دنیایی که انسان امروز خود را بیمعنی، تنها و سرگردان میبیند و دوگانهگرایی و چندگانهگرایی، انسان را از خود دور ساختهاست، احساس وحدت و یکپارچگی وجودی، سلامت روان انسان را تضمین میسازد.
در این میان جستجوی معنویت نیز در زندگی همیشه به سمت صحیحی هدایت نمیشود و سردرگمی در یافتن معنای هستی و وجود و چرایی فلسفه وجودی انسان و مبدأ و مقصد جهان، باعث مفهوم یافتن متغیری جدید به نام «درد معنوی» میشود.
بنابراین توجه به این بعد غیر مادی و وجودی و یافتن راهی برای ترمیم آن یکی از مهمترین چالشها در زمینه بعد معنوی در همه افراد و به ویژه افرادی است که سلامت روان آنها متزلزل شدهاست.
هنگامی که انسان در مسیر رشد در مواجهه با شکستها و مشکلات با سؤالاتی در ذهن خود مواجه میشود، عدم پاسخ صحیح و قانعکننده به آنها میتواند عاملی در ایجاد افسردگی گردد. اساسیترین سؤالات درباره منشأ هستی و انسان، وضعیت زندگی، هدف خلقت، میزان اراده انسان در زندگی و فرجام جهان است (طباطبایی و حسینپور، 1388).
«درد معنوی» با مشکل در یافتن هدف، معنایی برای مرگ، سردرگمی در هویت، احساس عدم اراده شخصی و اختیار و ناکامی در جستجوی جواب برای بنیاد هستی و زندگی مشخص میگردد (دلگادو، های، پارسونز، گوان و تورنی، 2011).
از جمله فاکتورهای درد معنوی شامل آگاهی اجتنابی از مرگ، گم کردن هدف در زندگی، از دست دادن معنای خود، مشکل در یافتن وجود و هستی و مشکل در یافتن هویت فردی و هویت اجتماعی میشود (دلگادو، های، پارسونز، گوان و تورنی، 2011).
درد معنوی را میتوان ناکامی دریافتن پاسخهای صحیح و قانع کننده دانست که در مواجهه با پستیها و بلندیهای زندگی به ذهن انسان خطور میکند اما بی هیچ پاسخی برای این چالشهای فکری، او را درماندهتر و پوچگراتر از قبل میسازد.
ماکو[2](2006) درد معنوی را به معنای دردی عمیق در یافتن معنای بودن و هستی در نظر میگیرد که جسمانی نیست و سه بعد برای آن در نظر میگیرد: 1) به عنوان یک تعارض روانی 2) به عنوان یک تعارض درونفردی 3) در ارتباط با مبدأ و الهیت. به بیان دیگر، درد معنوی، تعارضهای فرد را در ارتباط یافتن معنایی برای وجود و هستی، خود و جهان نشان میدهد.
هر چند این مفهوم هنوز به خوبی مطالعه نشدهاست و تعریف استانداردی از آن وجود ندارد، اما میتوان آن را در مقابل سلامت معنوی قرار داد. درد معنوی در مقابل سلامت معنوی قرار میگیرد و مجموعهای از تأثیرات متقابل بین چندین عامل از جمله ناکامی در یافتن معنایی برای خود، جهان، مرگ و اهداف فرد در زندگی میشود.
ساندرز[3](1988) و هیس مور[4](1996)، درد معنوی را قسمتی از درد کلی در نظر میگیرند. ماکو، نیز، آن را به عنوان دردی عمیق در «بودن» در نظر میگیرد که جسمانی نیست و سه بعد برای آن در نظر میگیرد: 1) یک تعارض فراروانی 2) یک تعارض درونفردی 3) تعارضی در ارتباط با مبدأ هستی. میلس پاف[5] (2005) نیز درد معنوی را به عنوان رنجی در هویت در نظر میگیرد که متشکل از مجموعه پیچیدهای از روابط متقابل بین عوامل گوناگونی همچون آگاهی اجتنابی از مرگ، عدم قبول اراده برای خود، گم کردن هدف، ناکامی در یافتن معنا و مفهومی برای هستی و زندگی و نیز شکست در یافتن بنیاد و مبدئی برای هستی است.
هر چند مطالعات زیادی درباره متغیر درد معنوی صورت نگرفتهاست اما در مطالعهای که توسط دلگادو، های، پارسونز، گوان و تورنی (2011) صورت گرفت نشان داد که بین درد معنوی و افزایش نشانههای اضطراب و افسردگی در بیماران سرطانی رابطه معناداری وجود دارد، بخصوص زمانی که کیفیت زندگی معنوی و باورهای مذهبی پایینی دارند.
در پژوهشی، میلیس پاف(2005) درد معنوی را به عنوان یک رنج هویتی در نظر میگیرد و آن را به عنوان مجموعه پیچیدهای از تأثیرات متقابل بین عوامل گوناگونی تعریف میکند.
در پژوهشی که دیو، دنیل، گلدستون، مک کال و کوئینگ[6](2010) انجام دادند، نتایج حاکی از آن بود که معنویت و مذهب با نشانگان افسردگی در بیماران روانپزشکی رابطه دارد و از دست دادن ایمان، کندی پیشرفت در درمان و بهبود افسردگی را در طی شش ماه پیشبینی میکرد.
در کشور ما تقریباً کلیه پژوهشها بر تأثیر ابعاد معنویت سالم بر سلامت روان قرار دارد. هنوز کاری تجربی که در آن اقدام به معرفی و سنجش عینی مفهوم «درد معنوی» شده باشد یا ابزاری برای سنجش آن معرفی شدهباشد، انجام نگرفتهاست. اهمیت این مفهوم از معنویت، در جهان امروز در عرصههای مختلف (رواندرمانی، مشاوره، تعلیم و تربیت و نظایر آن)، گام برداشتن در مسیر پژوهشهای داده محور درباره این مفهوم را و تهیه و معرفی ابزاری که تا حد امکان از خصوصیات روانسنجی متداول در حوزه پژوهشهای روانشناختی برخوردار باشد، ضروری میسازد.
[1]. Pidemont
[2]. Mako
[3] . Saunders
[4] . Heyse-Moore
[5] . Millspaugh
[6] . Dew, Daniel, Goldston, McCall & Koenig