رویکردهای استراتژی
روند تکاملی استراتژی در بستر رویکردهای مختلف تحقق یافته است . در اینجا به برخی از رویکردهای مهم که در این مسیر تکاملی ایجاد شده است اشاره میکنیم.
این رویکرد شامل نظریاتی است که شکلگیری استراتژی را حاصل یک فرآیند تحلیلی و قاعدهمند میداند. درونمایۀ اصلی این روشها جفتوجور کردن عوامل درونی( نقاط قوت و ضعف) و عوامل بیرونی (فرصتها و تهدیدات ) برای بهرهمندی از منافع نهفته در فرصتهاست . در این رویکرد، استراتژی از تعامل این چهار عامل ایجاد میشود. این رویکرد، شرایط محیطی فردا را امتداد خطی شرایط امروز فرض میکند و توجهی به تغییر پارادایم ندارد . لذا تنها در محیطی کارایی دارد که تحولات آن اندک و کند باشد . رویکرد تجویزی، ذهن انسان را در قالب یک فرآیند گام به گام به پیش میبرد و این خود مانع بزرگی برای پرواز ذهن به اوج خلاقیتهاست.
صاحبان این مکتب از جمله مینتزبرگ، شیوۀ تحلیلی در تدوین استراتژی را مردود دانسته و بر تغییرات سریع، غیرخطی و غیرقابلپیشبینی محیط تأکید دارند. مینتزبرگ بهترین حالت خلق استراتژی نو را هنگامی میداند که یک ذهن منفرد و مطلع، بستر زایش استراتژی باشد . وی استراتژی اثربخش را پدیدهای خودجوش میداند معتقد است که فرآیندها نمیتوانند استراتژی تولید کنند. (غفاری،۱۳۸۹)
گری هامل که با نظر مینتزبرگ در مورد خودجوش بودن استراتژی موافق است، پنج توصیه اساسی را در فراهم کردن زمینۀ خلق استراتژی اثربخش پیشنهاد میکند : پیشنهادات جدید، گفتگوهای جدید، احساسات جدید، دیدگاههای جدید و تجارب جدید.
مفهوم استراتژی زاییده فضای رقابتی و محدودیت منابع است . انسان در جهانی پر از محدودیت زندگی میکند. صرف منابع محدود بر موضوعات غیر اصلی جریمهاش واگذاری میدان رقابتی به رقیبی است که منابع محدود خود را بر موضوعات اصلی متمرکز کرده است . موضوعاتی که نتیجهاش مزیتهای بیشتری نسبت به رقیب را به همراه دارد.
ماهیت استراتژی، تشخیص فرصتهای اصلی و تمرکز منابع در جهت تحقق منافع نهفته در آنهاست . فلسفۀ استراتژی نشان میدهد که درون مایۀ اصلی استراتژی ، فرصتها هستند . بدون دستیابی به فرصتهای استراتژیک، منافع استراتژیک به دست نمیآید.(غلامی،۱۳۸۵)
استراتژی چیست؟ مینتزبرگ برای استراتژی پنج معنی پیشنهاد میکند : طرح، تمهید، الگو، وضعیت، و دیدگاه. مشاوران مک کینزی آن را با عبارت “درک ابعاد مختلف ساختار صنعت و مبانی رقابت در آن” بیان میکنند . این تعاریف همگی درست هستند، فقط اگر فلسفۀ استراتژی را به همراه داشته باشند، یعنی بر درک و استفاده از فرصتها استوار باشند . در واقع بدون درک فرصتهای استراتژیک، استراتژی امری کاملاً بیثمر است . فرصتها درونمایۀ اصلی استراتژی اند و بدون آن هیچ نتیجهای عاید نخواهد شد . در رویکرد استراتژی باید دائم به دنبال فرصتها بود ، فرصتهایی که برای سازمان منافع کثیری به همراه داشته باشد(غفاریان،۱۳۸۲).
۲–1-6)فرصتهای استراتژیک
فرصت عبارت است از فراهم شدن عوامل بروز منفعت به صورت ناقص . فرصت “بالقوه” برای همه وجود دارد، ولی فرصت “بالفعل” بر اساس قابلیت تکمیل عوامل منفعت تنها به افراد و سازمانهای خاص تعلق میگیرد.
برای مثال شبکه اینترنت فرصت بالقوه برای یک کشاورز سنتی هیچگونه فرصتی به همراه ندارد ولی همین پدیده برای یک سازمان کشاورزی پیشرفته، فرصتهای گوناگونی از جمله کسب سریع اطلاعات هواشناسی را فراهم میآورد . این نگرش نشان میدهد که فرصتها صرفاً زاییدۀ عوامل محیطی نیستند و قابلیتها(عوامل داخلی) نیز در شکلگیری آنها نقش مؤثری دارند.(کیانی،۱۳۸۹)
سازمانها برای در اختیار داشتن فرصتهای بالفعل بیشتر باید قابلیتهای خود را توسعه دهند و این امر مبنای برنامههای قابلیت ساز است . برنامههای قابلیت ساز را میتوان برنامههای فرصتآفرینی نیز لقب داد. در جهان رقابتی، در انحصار داشتن قابلیتهای کلیدی، یک مزیت مؤثر است و توسعۀ قابلیتهای کلیدی، جزو اهداف اصلی سازمانهاست. قابلیتها، اساس مزیت رقابتی سازمانها در بهرهگیری از فرصتها به شمار میآید.